Black Roz
باحال


سلام دوستای گلم

ساخت بنر برای افزایش بازدید سایت یا وبلاگ شما

با قیمتی مناسب

*******بنر های ساخته شده شمارا با گرفتن یک رمز کارت شارژ1000تومانی ایرانسل  به شما تحویل خواهیم داد*******

 

*******برای سفارش بنر مورد نضرتون رو بنر زیر کلیک کنید*******


چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:,

|
 

سلام این وب به ادرس زیر انتفال یافت

ilovelorn.rozblog.com


پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:,

|
 


جمعه 29 دی 1391برچسب:,

|
 

عاشقانه ها...

خدا ما رو برای هم نمی‌خواست .. فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم…
تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی‌خواست .. خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود…
چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. می‌بینم میری و می‌بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم…
نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم .. داره رو دست ما می‌میره این عشق…
الان ای کاش نزدیک تو بودم .. تو این راه مه آلود شمالی
با این آهنگ دارم دیوونه میشم .. پر از بغضم فقط جای تو خالی…
ما با هم تا حالا دریا نرفتیم .. از اون خونه، از این دنیای خودخواه
تو رو شاید یه روزی قرض کردم .. به اندازه ی یه سفر  کوتاه…
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو  التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست…
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی…
تو مغـروری نمی ذاری بفهمم .. که احساست به من تغییر کرده
دلت از آخرین باری که دیدم .. توی آغوش سردم گیر کرده…
چه خوبه پیرهن منو بپوشی .. بهم تکیه کنی تا خسته میشی
تا بارون بند می یاد بمونی پیشم .. تو اینجوری به من وابسته میشی…
میخوام تو آینه ها بهتر از این شم .. نگاه من نوازشم بلد نیست
به خاطر تو  التماس کردم .. با لبهایی که خواهشم بلد نیست…
میخوام محکم نگه دارمت این بار .. تو که باعث دلتنگیم میشی
بلایی به سر خودم میارم .. که تو چشمای من تسلیم میشی


شنبه 6 آبان 1391برچسب:,

|
 

...


یاد اون لبهای غنچه ایت              یاداون لپهای پنبه ایت
یاد اون اخمای قشنگت                 اداهای رنگاورنگت
یاد اون حرفای عاشقونت             زیربارون قدم های بی بهونت
یاد چشای مستونت                     نگاهای عاشقونت
یاد دعواهای کودکونمون               قصه های عاشقونمون
یاد لالایی های شبونمون                حرف های نگفتمون
یاد اون شب نشینی یامون             تا صبح مسخره بازیامون
یاد گونه های خیست                  حرف های دل انگیزت
هر چه حسه توشعرامه              حرف دلم لای کتابامه
هزارتاحرف نگفته دارم             یه کوله بارغصه دارم
صد تا گلایه دارم                    یه کوله بار غصه دارم
دل فرهاد دارم                       رسم شیرین داری
عشق مجنون دارم                   ناز لیلی داری
قصه آشنایمون لحظه جدایمون
می مونه توی یادامون


شنبه 29 مهر 1391برچسب:,

|
 

....شعر

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی
چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری
پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!
باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد
رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟


شنبه 29 مهر 1391برچسب:,

|
 

...زخم دل...

 

مهم نبودم واسه تو

 

جایی نداشتم تو دلت

 

بازیم دادی با قصه هات

 

از دل خود میبرمت

 

این زخم سنگین و بگو

 

چجوری تحمل کنم

 

می دونی عاشق تو ام

 

چجوری راحتت کنم

 

میخوام برم از زندگیت

 

من تورو راحت بذارم

 

زوری نگی دوست دارم

 

نگم به تو نیاز دارم

 

یه روزی به حرفای من

 

می رسی ولی دیر شده

 

اون روزی که تن منو

 

میبینی بی زیره گل شده

 

اون روز دیگه اشکای تو

 

درمون درد من که نیست

 

گریه نکن دیگه گلم

این دیگه حرف و قصه نیست

 


شنبه 29 مهر 1391برچسب:,

|
 

نغمه............

در این توهمات پیچ در پیچ خاکستری

شاید که دستی سرخ

کبودی گونه های تاریخ را مرهم می نهد

در همین نزدیکی

زیر بار تکرار ثانیه هایی که مدام

چنگ در گریبان هم می زنند

دستی سبز از طراوت گونه ها ی فقر

تیله های بلورین دلی شکسته را

سوال می کند!

شاید که این هجوم کهنه می خواهد

از حلقوم نقره ای آلونک های سر به فلک کشیده

سهم عریان و لخت اندیشه هایی که در باد

بر خود می لرزند را

بستاند

شاید که آن پر نور ترین ستاره

و تمامی ستارگان دیگر

که در قلبشان ذره ای عدالت موج نمی زند

توهمات نورانی ای هستند

که در درون با سیاهی آمیخته اند

شاید که اوج لذت این ستاره ها

به تولد سیاه چاله ها ختم خواهد شد

کاش سیاه چاله ها هم به صداقت قاصدک ایمان می آوردند

کاش قاصدک ها هم می توانستند معجزه کنند

آن وقت شاید آن پرنورترین ستاره

می توانست 

عدالت را استنشاق کند

وشاید که عدالت از شیقه های زمان بالا می رفت

و دیگر ثانیه ها دست در گریبان هم نمی کردند.


سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:,

|
 

...عاشقانه.عاشقانه.عاشقانه...

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد


شنبه 8 مهر 1391برچسب:,

|
 

...از تو بیزارم...


برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو  دلت با من نیست و دیگر نیستم!
راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …


شنبه 8 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق تلخ

چه شبهایی با رویای تو خوابیدم

نفهمیدی

چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود

نمیشنیدی

چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم

از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم

چه شبهایی با شب گردی

شبو تا صبح می بردم

نبودی ماه جون می داد

نبودی بی تو میمردم

چه شبهایی دعا کردم یه کم

این فاصله کم شه

یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه

توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

چه قدر جای تو خالی بود

چه شبهای بدی بودن

گذشتن    عمرو بردن

حالا من موندم و  حسرت

چه قدر بی رحمه این دنیا

به این تقدیر بد لعنت...............

 


جمعه 7 مهر 1391برچسب:,

|
 

فراموشی...............

چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !
با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،
راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،
كه با هم در اوج آن پرواز می كردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...
آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،

با اینكه كم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،
 
با اینكه برای خود كسی نبودم ،
اما آنگاه كه با تو بودم برای خودم همه كس بودم !
چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد !
هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشك ریختم كسی اشكهایم را پاك نكرد،
هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم
 
كسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام كند .
خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه كرد ،
 
خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره كرد .
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن
 
و دیگر نگذشت آنگاه كه تو رفتی و هیچ گاه نیامدی !
باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،
 
هر گاه دیدی نیستم بدان كه از عشقت مرده ام !
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دلم برایت خون شد ....
تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای كه در سر داشتم تو را خوشبخت كنم ،
 
می خواستم عاشق ترین باشم ،
 
برای تو بهترین باشم ،
 
اما نمی دانستم دیگر جایی درقلبت ندارم ...

چه زود فراموش شدم آن زمان كه دیگر تو را ندیدم


جمعه 7 مهر 1391برچسب:,

|
 

...عذاب...

عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب


چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

|
 

...دلتنگی...


یادش بخیر اون روزامون

فقط منو داشتی عزیز

یادش بخیر که عشقمو

به هیچی نفروختی عزیز

چه روزای قشنگی بود

چقد سریع رفت و گذشت

اما میبینم این روزا

تنها گذاشت قلبمو رفت

قلبم هزار تیکه شده

می دونی درمون نداره

خودت می دونی این روزا

فقط به تو نیاز داره

چرا تو باور نداری

این قصه ی تلخ و گلم

به من یک فرصتی بده

فقط همین و بس گلم

میخوام که روزای خوشی

برات بسازم نازنین

یه بار بهم نگاه بکن

از تو میخوام فقط همین

 

 


دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,

|
 

عشق وغم

چه زود فراموش شدم تو ذهنا خاموش شدم

شدم بده تو قصه راحت فراموش شدم

غصه ها توی قلبم امونمو بریده 

درست میگن که آدم از عشق خیری ندیده

هرچی میگن دروغه باور نکن می شکنی

میگن بهت که عشقم فقط تو تو قلبمی

این روزا بد غرورت زیره پاهات له میشه

از غم عشق و دوری چشمای تو تر میشه

خلاصه که عزیزم از من به تو نصیحت

هرچی دیدی دم نزن نشین تو پای صحبت

بهانه ها جور واجور دروغا ثابت میشن

گل هایی که تو چیدی یکدفعه پرپر میشن

میگفت نفس کشیدن بی تو برام حرومه

میگفت دوست دارم من دوست دارم دیونه

دیدی چه آسون گذشت رفت سراغ دیگری

تورم کنار میذاره ؟ انتخاب آخری ؟

 


دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:,

|
 

ارزو

ارزو كردم كه يك شب ارزويت مي شدم، بغض مي كردي و بغض گلويت مي شدم

پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:,

|
 

:::آن چشم آهو :::

دین راهگشا بود و تو گمگشتۀ دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی

….
آهو نگران است، بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده! تا کی به کمینی؟
….
این قدر میاندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی باز گرفتار زمینی
….
مهتاب به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافی‌ست ببینی
….
ای عقل بپرهیز و مگو عشق چنان است
ای عشق کجایی که ببینند چنینی
….
هم هیزم سنگین سری دوزخیانی
هم باغ سبک‌سایۀ فردوس برینی
….
ای عشق! چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
در ساده‌ترین شکلی و پیچیده‌ترینی


جمعه 5 خرداد 1391برچسب:,

|
 

رز سیاه


شنبه 23 ارديبهشت 1386برچسب:,

|
 

...احساسم...

ای کاش احساسم گلی می بود

 

میریخت عطرش را به دامانت

 

یا مثل یک پروانه پر میزد

 

رقصان به روی طاق ایوانت

ای کاش احساسم کبوتر بود

 

بر بام قلبت آشیان میکرد

 

از دست تو یک دانه برمیچید

 

عشقی به قلبت میهمان میکرد

 

ای کاش احساسم درختی بود

 

تو در پناه سایه اش بودی

 

یا مثل شمعی در شبت میسوخت

 

تو مست در میخانه اش بودی

 

ای کاش احساسم صدایی داشت

 

از حال و روزش با تو دم میزد

 

مثل هزاران دانه برفی

 

سرما به جان دشت غم میزد

ای کاش احساسم هویدا بود

 

در بستر قلبم نمی آسود

 

یا در سیاهی دو چشمانم

 

خاموش نمیگشت و نمی آلود

ای کاش احساسم قلم میگشت

 

تا در نهایت جمله ای میشد

 

یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت

تا معنی احساس من میشد !


پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

...دوباره ها...

 

دوباره بغض، دوباره شب

سکوت خیس چشم ها

دوباره من، دوباره تو

بدون لمس دست ها

سوای من، سوای تو

دوباره این دوباره ها

دوباره می شود دلم

خراب این دوباره ها

اگر که نیست دست تو در این سکوت خیس شب

ولی دل خراب من خوش است به این دوباره ها

بیا که دست گرم تو

دوای این دوباره هاست

دوباره اشک دوباره غم دوباره اوج دردهاست

 

 


پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

هستی را باختیم

 
 باز دلم گرفته گریم اختیاری نیست 

آخه جز گریه منو کاری نیست

یه عمری از محبت بی نصیبم ای خدا

آخه من غریبم ای خدا 

کو خوبی کدوم مهر ما که چیزی ندیدیم 

از این دنیای شیرین فقط سختی کشیدیم 

کدوم بخت کدوم شانس ما که شانسی نداریم 

هی پشت سر هم همش بد میاریم

ما خون جگر خوردیم سوختیم وساختیم

به جرم زنده بودن همه هستی را باختیم

 

 


جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

...کاش نمیدیدمت کاش...

حرف دلم تقدیم به فا....
روزی که دیدمت آرام خندیدم
به خود گفتم:زندگی
زیبا بود...
آه...
... ولی افسوس او مرا هرگز ندید
حتی پرپر شدنم را در جلوی پاهانش
روزی که رفت من هم رفتم
او به دوام و من به فنا
کاش هرگز او را نمیدیدم کاش
روزی که دیدمش دنیا آبی بود
زیبا بود
مثل خواب
مثل برف
مثل باران
ولی رفتنی...
اما حال دنیا سیاه است
مثل کابوس
مثل سرما
مثل شب
ولی تا کی؟
کاش هرگز نمیدیدمت کاش

 


چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

 


دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...


سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,

|
 

عشقِ مُرده

 



تو خیال نکن همیشه ، که من عاشقت میمونم

تو منو دوستم نداری ، خودم اینو خوب میدونم

تو یه روزی  تو وجودم ، مثل آب و ریشه بودی

تو منو دوستم نداشتی ، تو همون همیشه بودی

خیلی دوست دارم بدونی ، که دیگه دوستت ندارم

نه دیگه ، آره تموم شد ، غصه های روزگارم

واسه تو بازیچه بودم ، خودم اینو خوب میدونم

برای نوشتن از تو ، دیگه چیزی نمی دونم

دیگه طاقتم تمومه زندگی با تو حرومه

به خدا دلم دوستت داشت ، ولی عشق تو حرومه

نمیخوام حتی یه لحظه ، تو خیال من تو باشی

برو دیگه نازنینم ، نمی خوام تو اینجا باشی

توی قلب مهربونم ، حالا جای موندنت نیست

توی خاطرات شیرین ، دیگه جای موندنت نیست

واسه من تو کم گذاشتی ، تو منو دوستم نداشتی

توی قلب پر غرورم ، تو گل غصه می کاشتی

دیگه وقت رفتنت شد ، نکنه پای تو گیره ؟

واسه ی شکستن من ، نکنه گریه ات بگیره ؟

دل صادق و زلالم ، توی دستای پژمرد

خدا اون روز رو نیاره ، که بفهمی عاشقت مُرد

حالا من تنهای تنهام ، دیگه عشق من تو نیستی

من دیگه شادم و آروم ، توی قلبم دیگه نیستی

اینو خوب بدون واسه من ، حالا عشقِت دیگه مُرده

 توی قلب من نشسته ، جای تو یه عشق مُرده

خیلی دوست دارم یه روزی ، مثل من بازیچه باشی

تو رو خُردت کنه اما ، نتونی ازش جدا شی

خیلی دوست دارم ببینم ، که دلت یه جا اسیره

تو براش می میری اما ، به غمت خنده اش می گیره

یه عروسک توی دستاش ، که تو رو بازیچه کرده

شاید اون روزا بفهمی ، که دلت با من چه کرده

 


یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,

|
 

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست


دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...


سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,

|
 

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...


سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,

|
 

دختر از پسر پرسید

دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟

گفت نه .

گفت دوستم داری؟

گفت نوچ

گفت اگه بمیرم برام گریه میکنی؟

 گفت اصلا

دختره چشماش پر از اشک شد. هیچی نگفت

پسره بغلش کرد گفت:

تو خوشگل نیستی زیبا ترین هستی.

تورودوست ندارم چون عاشقتم.

اگه تو بمیری برات گریه نمیکنم چون من هم می میرم.


چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,

|
 

عشقمو از چشام بخون

 


وقتي ميشي نياز من كه نباشي پيش من

 

اشکهای چشمامو ببين كه ميريزه به پاي تو

 

بازم كه بيقرارمو دلواپسي نگاه تو

 

تموم هستي مني بمون هميشه پيش من

 

اگر شدم عاشق تو نزار بيتاب بمونم

 

لا لايي شبام تويي نزار كه بي خواب بمونم

 

دارم برات شعر ميخونم شايد به يادم بموني

 

فقط يه چيز اذت ميخوام هميشه عاشق بموني

 

دوست دارم خيلي كمه ولي جز اين چيزي نبود

 

واژه ها رو ولش كنيم عشقمو از چشام بخون

 

 


سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,

|
 

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

 


یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,

|
 

نامه...................

دو دلم اول خط نام خدا بنویسم          یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم

 

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود      با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم

 

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست     به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم

 

صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی       خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم

 

 

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد      باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

 

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین      قصه ی درد به امید دوا بنویسم

 

قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست    پست باشم که پی نان و نوا بنویسم

 

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس     پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

 

بعد یک عمر ببین دست و دلم می‌لرزد    که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

 

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار     این دو را باز همین طور جدا بنویسم

 

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست     باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم

 

با تو از حرکت دستم برکت می‌بارد    فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم

 

از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای   تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم

 

عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد   گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم


یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,

|
 

چه زود فراموش شدم...

 

چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !
با اینكه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،
راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،
كه با هم در اوج آن پرواز می كردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...
آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،

با اینكه كم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،

با اینكه برای خود كسی نبودم ،
اما آنگاه كه با تو بودم برای خودم همه كس بودم !
چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد !
هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشك ریختم كسی اشكهایم را پاك نكرد،
هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم

كسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام كند .
خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه كرد ،

خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره كرد .
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن

و دیگر نگذشت آنگاه كه تو رفتی و هیچ گاه نیامدی !
باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،

هر گاه دیدی نیستم بدان كه از عشقت مرده ام !
چه زود فراموش شدم آن زمان كه دلم برایت خون شد ....
تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای كه در سر داشتم تو را خوشبخت كنم ،

می خواستم عاشق ترین باشم ،

برای تو بهترین باشم ،

اما نمی دانستم دیگر جایی درقلبت ندارم ...

چه زود فراموش شدم آن زمان كه دیگر تو را ندیدم ! 

 

 


شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,

|
 

قاصدک دلم تنگ است

 

 

 

سلامم رابرسان به دریاقاصدک .
دستی ازدل تنگم به سرشالیزاربکش.
قاصدک چشمانم راببربه لیلاکوه،کمی عطرچای بیاور.
چشمانم بی قرارباران است.
باران قهرکردونبارید
ابرنشدکه برموجهای کف وصدفهای ماسه ای سجده کنم.
قاصدک رازپنهانم رابه دخترک شمالی آهسته بگو.
بگوکه شاهزاده ی آبی چشم،اسب سفیدچوبی راروبه آسمان گرفته
وامیدبه رویش نیلوفرهای مرداب دارد.
قاصدک چشم جنگل پرندگان بی قفس رابه جای من ببوس وسلامم رابربام سبزلاهیجان رهاکن.
پرستوهاراه لانه راگم کرده اند.
دراندیشه ی پرستوهابودم که لانه ام گم شد.


شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,

|
 

قفسی می سازم...

قفسي مي سازم مي فروشم به شما

تابه آوازشقايق که درآن زندانيست دل تنهائيتان تازه شود...

و چه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن 

براي تو گريستن و به عشق و دنياي تو نرسيدن

اي کاش مي دانستي بدون تو مرگ گواراترين زندگي است...

بدون تو و به دور از دستهاي مهربانت زندگي چه تلخ

و ناشکيباست...

اي کاش مي دانستي مرز خواستن کجاست

و اي کاش مي ديدي قلبي را که فقط براي تو مي تپد

حرفها را گاه نمي توان گفت من لحظه هاي با تو بودن

را با اشکهايم تداعي ميکنم وعطر نفسهاي تورا در بند بند وجودم


چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,

|
 

تیرگی یک خواب

http://s1.picofile.com/file/7256859565/sherbahman.jpg

من به اندازه‌ی تقدیر توام .. که به دست روشنت دل بسته
آسمون دل گرفته با منه .. گریه انگار که به من پیوسته

حس خوب داشتنت همرامه .. این به من گرمی بودن میده
من به این دلهره عادت دارم .. این تویی داره امونم میده

تو تموم عاشقانه‌ی منی .. که به هر جهت پر از احساسی
تو با دستای قشنگت داری .. پل رویا رو برام میسازی

من بدون تو یعنی یک مرداب .. می‌رسم به تیرگی یک خواب
بگو این تاریکی‌ها با ما نیست .. در میاد از پشت ابرا مهتاب


دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,

|
 

شش حرف و چهار نقطه!

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !


تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!


تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، ***جه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛


هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !


براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد


و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد


تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم


از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

 



جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

|
 

ای نامت از دل و جان

 


ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است

تو نسیم خوش نفسی ، من کویر خار و خسم
گر به فریادم نرسی ، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم

ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است

با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست

با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم ، چرا دم از یادت نزنم در اوج تنهایی
اگر زمین ویرانه شود ، جهان همه بیگانه شود ، تویی که با مایی

ای نامت از دل و جان ، در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست ، سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب ، در دل ما چو کهکشان جاری است

 


سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,

|
 

داستان های عاشقانه,داستان عشقی

یک روز آموزگار از دانش اموزان که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.

برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.


داستان های عاشقانه,داستان عشقی


یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,

|
 

امان از دست ایرانی ها

سه نفر آمريکايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شرکت در يک کنفرانس مي رفتند. در ايستگاه قطار سه آمريکايي هر کدام يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که ايراني ها سه نفرشان يک بليط خريده اند. يکي از آمريکايي ها گفت: چطور است که شما سه نفري با يک بليط مسافرت مي کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهيم.

همه سوار قطار شدند. آمريکايي ها روي صندلي هاي تعيين شده نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند توي يک توالت و در را روي خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بليط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بليط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لاي در يک بليط آمد بيرون، مامور قطار آن بليط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمريکايي ها که اين را ديدند، به اين نتيجه رسيدند که چقدر ابتکار هوشمندانه اي بوده است.

بعد از کنفرانس آمريکايي ها تصميم گرفتند در بازگشت همان کار ايراني ها را انجام دهند تا از اين طريق مقداري پول هم براي خودشان پس انداز کنند. وقتي به ايستگاه رسيدند، سه نفر آمريکايي يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که آن سه ايراني هيچ بليطي نخريدند. يکي از آمريکايي ها پرسيد: چطور مي خواهيد بدون بليط سفر کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.

سه آمريکايي و سه ايراني سوار قطار شدند، سه آمريکايي رفتند توي يک توالت و سه ايراني هم رفتند توي توالت بغلي آمريکايي ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار يکي از ايراني ها از توالت بيرون آمد و رفت جلوي توالت آمريکايي ها و گفت: بليط ، لطفا!!!


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,

|
 

عاشقانه وغمگین

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بودباید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم.بالاخره هرطور که بود موضوع روپیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالیکه از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه میکرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی میتونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم,....... چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم ودیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیممن فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم.بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, 30درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش روبرای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش روداشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد.
فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ماباقی مونده بهش توجه کنم.اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار همزندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ماپسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواستدیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دستهام گرفته بودم و به خانه اوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده اززندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خوابتا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه میشه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید بامسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره. مدت ها بود که منو همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تاروزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بودمن اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم.هر دومون مثل آدم هایدست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابامامان رو تو بغل گرفته راه می بره. جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, ازاتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاش و بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمیدونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم دراون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم وبه سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم منمدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من ازاون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که اثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروککوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برایلحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن, زنی بود که 10 سالاز عمر و زندگی اش رو بامن سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوبارهداره شاخ و برگ میگیره.من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر وراحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.باصدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگاروجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودمرو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم وقلبش ذره ذره آب میشد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یکجزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اونرو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و درورودی.دستهای اوندور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون.روز آخر وقتی اون رو دراغوش گرفتم به سختی می تونست مقدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: مندر تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اونروز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین روقفل کنم ماشین رو رها کردم, نمیخواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدابشم! اونحیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمیخوام از همسرم جدا بشم.به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اونتا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات ونکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نهبه خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. منحالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواببیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبی دو رفت. من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشیرفتم. یک سبد گلزیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم.دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون مینویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم میگیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رواز هم جدا کنه...


سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,

|
 

!!بیان عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسی ؛ آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند ؛ برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند .شماری دیگر هم گفتند:”با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی” را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست ؛ و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند ؛ داستان کوتاهی تعریف کرد:


یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که:((عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود)).قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.
پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.
این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود!!


چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,

|
 


ارزویم برایت این است :درمیان مردمی که می دوند برای زنده بودن تو ارام قدم برداری برای زندگی کردن

نازترین عکسهای ایرانی

 

شعر
پیروزی

 

ebrahim

 

مرداد 1392
دی 1391
آبان 1391
مهر 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390

 

عاشقانه ها...
...
....شعر
...زخم دل...
نغمه............
...عاشقانه.عاشقانه.عاشقانه...
...از تو بیزارم...
عشق تلخ
فراموشی...............
...عذاب...
...دلتنگی...
عشق وغم
ارزو
:::آن چشم آهو :::
رز سیاه
...احساسم...
...دوباره ها...

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خاموشی و آدرس blackroz2i.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فریبا
√✖كلبـــهـ ناگفتـــــــ ـه هاي من و تـــــ❤ـو √✖
برگرد عشق من
❤....❤....تــــــــــــــــرنـــــــــــــــــم....❤...❤
دل نوشته های یه عاشق
دو بال پرواز
سلام دوست جون
نيلوفر آبي
نازنین
مرگ برگ های پاییزی
خالی تر از سوکوتم
دفتر تنهایی
1990everywhere
پسرآفتاب
golestane
بی ستاره(فریما)
دخترميخك
هواداران احسان علیخانی(آرمین)
تمنا
عشق یعنی ...
خرس صورتی
ღミ بـي.ام. گــرافيـستـــــ ミღ
ردپای عشق
ba labkhand vared shavid
خاموش
ردیاب خودرو

 

yahoo
google
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 64846
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 141
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار سایت

خريد كارت شارژ - فروش انواع شارژ و كارت شارژ ايرانسل و همراه اول به قيمت مناسب در شركت پخش شارژ اينترنتي
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب

افزایش گوگل پلاس

- افزایش گوگل پلاس LotemNET Zone - SOHO networks managing آگهی و تبلیغات رایگان - سایت نیازمندیهای ایران فروشگاه اینترنتی ملی مارکت - بزرگترین فروشگاه اینترنتی با محصولات متنوع و ارزانمجری تورهای داخلی و خارجی - شرکت مسافرتی آریو پرواز پرشین

Free JavaScripts provided
by بلاگ توپ

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->